گرد یک دریاچه
سپیده دم را انتظار می کشند
هم شکارچی و هم مرغابی
تسودا کی یو کو
در یك سوی
فانوس كاغذی ام
نخستین سپیده دم بهاری
ایسا
اولین نوشیدنی سال نو
با صندلهای حصیری به پا
سپیده دم
ایسا
سپیده دم پاییزی
نزدیك اواخر ماه
فانوسهایی بر لبه بام
ایسا
مثل ساقهی گیاهی ترد
گرهام بزنید به چوبی، چیزی
ترسیدهام
مدام باد میآید
(به نقل از کتابِ روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود - نشر آهنگ دیگر - 1387)
من هیچم
سترگی هستی
چشمانم را كور می كند
رضا آشفته
my spring is just this:
a single bamboo shoot
a willow branch
Issa
بهار من تنها همین است:
تک نهال با مبو
و یک شاخه ی بید
a lovely spring night
suddenly vanished
while we viewed cherry blossoms
Basho
شب زیبای بهار
محو شد ناگهان
وقتی نظاره کردیم شکوفه های گیلاس را
since morning glories
hold my well bucket hostage
I beg for water
Chiyo-ni
شکوه صبحگاه
دلو چاهم را گرو می گیرد
آب می طلبم
پروانه است
یا قلب سنگ؟
ببین آنجا را می گویم
خوب می شنود
حرفهای خیس چتر را
رهگذر خیس
چترم را بگیر
هوای بارانی دلت
مال من
خورشید مانا
رویش سبز دستهایم
كویر سوزناك
زبان گنجشک را می فهمم
نشسته
در سکوت خانه ام
کوهپایه ی سبز
دختران کوزه به سر
چشمه ی دور
تو نیستی
و خورشید مردد است
برای آمدن
طلوع یا غروب
چه فرق میکند
وقتی نباشی
گلهای سفید!
از شكاف دیوار
بهار می آید
هنگام خواب
گلنارهای سفر
در دلم می گسترند
همچنان ایستاده
جلوی سرزنش آفتاب
گل آفتابگردان
بجنب ای گور !
باد خزان
صدای گریه ی من است
زنگوله های صدفین
از صدا باز نمی ایستند
که بی قرار دریایند
پروانه است
یا قلب سنگ؟
ببین آنجا را می گویم
نمی دانم
رنج است بودن
یا لذت؟
آه ای پروانه
رؤیایت چیست
وقت بال زدن
رود خود را پنهان می کند
در علف های
خزان وداع کننده
به ماه كه می نگرم تابان
بر هزاران هزار كوره راه درد
می بینم تنها من نیستم گرفتار خزان
عروج تو
دوباره آغاز می شود
از نقطه ی هیچ
جامه ی سبز حریر
قدم های آهسته
پلكان
افتادن ِ سیب ِ وحشی
سکوت ِ دریاچه را
می شکند
اتاق بزرگ ساكت ومتروك
روزی مه آلود
در سپیده دم كسی به چشم نمی آید... نیلوفران آبی
زبان گنجشک را می فهمم
نشسته
در سکوت خانه ام
گلهای سفید!
از شكاف دیوار
بهار می آید
چترم را بگیر
هوای بارانی دلت
مال من
ابرهای گذرا
گاهی نهان می شوند
چلچله هایی که برمی گردند
افتادن ِ سیب ِ وحشی
سکوت ِ دریاچه را
می شکند
یکی شام گاه پاییزی
می آید ومی پرسد
چراغ را روشن کنم؟
هیچ یک سخنی نگفتند
نه میهمان ونه میزبان
ونه داوودی های سپید
باریدن و ایستادن
وزیدن و ایستادن
شب آرام و خاموش
حتی دارکوب نیز
بر نخواهد آشفت این عزلت گاه را
در میان درختان تایستانی.
همان گونه که چراغ را بر می افروختند
در راسته ی عروسک فروشان
هوا بارانی بود.
من اینجایم
در میان گل ها می شنوم که مردمان خندان اند در کوهستان بهاری.
ته آبگیر را
دیده ام
با تماشای جوجه اردک
پوسته انداخته
پس از مرگ
جیرجیرک پاییز
مورچهها
برای زمستان روابط
تنهایی انبار میکنند
صفِ ماهیها
چشمانتظار ِ دست
شاید قطره ای آب
شبی سرد
خروش آبشاری
که به دریا می ریزد.
قطرات شبنم فرو می ریزد
یکی یکی ، و دوتا دوتا ، به شتاب .
جهانی نیکوست این.
پرنده ، به رشک
از قفس
در پرواز می نگرد
آغاز زمستان
صدای تبری که خیزران می برد
در دل کوه ها.
چند سال می باید
منتظر بمانم برای
پس دادن این امانت؟
رویای بهاری می دید
پلک هایش
خیس شد
شبی است که مرغ باران می خواند
دست های زن
یخ زده است
باران پاییزی
میلی ناگهانی
برای گریه
پشت تپه ها شکفته اند
همین ها
که نامشان را نمی دانم